معرفی وبلاگ
سلام خیلی خوشحالم که به این وبلاگ سر زدید می خوام یه کمی از خودم براتون بگم من اسمم فرزانه است من ازهمه چیز تو این وبلاگ می نویسم ولی سعی می کنم خودم باشم من عاشقم ،عاشق یکی از این سرزمین که همتون می شناسیدش ... بله من سرورمون ،عزیزمون ،جانمون آقاخامنه ای رو دوست دارم و این دوست داشتن رو می خوام فریاد بزنم... ومن یک آرزو بیش ندارم ... یک لحظه نفس کشیدن زیر سقفی که مولایم نفس می کشند
دسته
فیدها
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 22374
تعداد نوشته ها : 6
تعداد نظرات : 6
Rss
طراح قالب
GraphistThem265

هويزه با نام شهيد علم الهدي عجين است...

در عالم رازي است كه جزبه بهاي خون فاش نمي شود ...

شب بود وارد يادمان هويزه شدم ديدم هركسي نشسته بالا سر شهيدي و داره يا قران مي خونه يا اشك

مي ريزه يا زيارت عاشورا و... من فقط داشتم نگاه مي كردم

بد جوري حالم بد شد احساس كردم يه غريبه ام كه وارد اونجا شدم خواستم برگردم چشمم افتاد به

مزار شهيدي كه خالي بود يعني كسي نبود اونجا چون همه ي شهيدا يه كسي رو كنار خودشون داشتند

باز خواستم برگردم ولي يه كسي گفت حالا بيا برو يه فاتحه بده بعد برميگردي گفتم باشه ...

رفتم سراغش نميدونم بي اختيار نشستم نوشته بود آرامگاه شهيد ... سيد مهدي جعفري ..

فرزند سيد محمود ...تاريخ شهادت 16/10/59...محل شهادت كربلاي هويزه...

سرم گذاشتم روي سنگ قبر گفتم سلام جوابي نشنيدم ... يه فاتحه دادم ...حس كردم شهيد

اصلا خوشش نيومده كه من اونجام ،بلند شدم دلم شكست به خودم گفتم ديدي تو اينجا غريبه اي ...

رفتم داخل مسجد نمازم رو خوندم اومدم بيرون بدون اينكه نگاهي به سنگ قبر كنم رفتم بيرون...

 بچه ها گفتن بيا شامت رو بخور بعد شام ميريم يادمان باز فكرم رفت پيش سيد مهدي ...

حالا هيچي شام خورديم و وارد يادمان شديم از كنار سنگ قبر رد شدم سلام دادم و رفتم جلوتر ديدم يه

 آرامگاه ديگه اي به اسم شهيد علي اشرف طاهري خاليه نشستم سلام دادم و انگاري جوابم رو گرفتم

بهش گفتم اين دوست شما چرا همچين ميزنه انگار من غريبه ام مگه هي اين مسئولين نميگن شما

 دعوت شدين پس كو اين مهمون نوازي ...

باورتون نميشه يه حس عجيبي منو كشوند طرف آرامگاه شهيد سيد مهدي انگار داشت بامن حرف

 مي زد انگار داشت از من گلايه مي كرد كه من جواب سلامت رو دادم تونشنيدي ...

به خدا همه ي اين ها رو حس مي كردم الانم كه دارم مي نويسم فكر مي كنم سيد مهدي اينجاست

 من با هاش رفيق شدم اون هم چه رفاقتي...

من پررويي كردم شايد هم خواستم امتحانش كنم ...

 يه چيزي ازش خواستم باور كنيد همون موقع جوابم رو داد ...

باور كنيد اين ها بهترين واسطه ها بين ما و خداست ...من هميشه به فكرشون هستم از وقتي

برگشتيم به جاي اينكه من يادشون كنم

يه چيزي ..يه حسي  اون ها رو به يادم مي اندازند اين يعني كه من بي وفام نه اونا ...

خلاصه اين شهيد حالا شده برادر ،رفيق ، يه همدم ،يه باوفا واسه من...

ميدونم هركسي بره هويزه يه دوستي از دوستاي شهيد علم الهدي رو انتخاب ميكنه تا بره برسه

 به خود شهيد علم الهدي ...

اين جا جايي كه ناخوداگاه به فكر همه مي افتي و واسشون دعا مي كني ...

حالا يه چيز ديگه اين جا يه شهيد باحال ديگه هم داره اسمشون شهيد علي حاتمي ...

(نميگم كه كيه؟ چرا باحاله؟ ...از هركسي بپرسيد واستون توضيح ميده)

 


1391/1/3 15:29
X